فیلم مرد ایرلندی و مختومه شدن پرونده جیمی هافا - انتشار کتاب این فیلم توسط انتشارات ملیکان
به گزارش مجله فناوری، فیلم مرد ایرلندی اسکورسیزی با بازی دونیرو و آل پاچینو، اقتباسی بود از سرنوشت جیمی هافا که چالرز برنت آن را نوشته بود.
به تازگی همین کتاب توسط انتشارات ملیکان منتشر شده است.
کتاب شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی!
مرد ایرلندی و مختومه شدن پرونده جیمی هافا
نویسنده: چارلز برنت
مترجم: سمانه پرهیزکاری
انتشارات میلکان
384 صفحه
مقدمه کتاب:
راس و فرانک در ملک ییلاقی خانواده هافا کنار یک دریاچه، در اتاقی که بستگان درجه یک جیمی هافا نگران و غمگین دور هم جمع شده بودند، مأموران اف بیآی یک دفتر یادداشت زردرنگ پیدا کردند. هافا همیشه این دفتریادداشت را کنار تلفن اش نگه می داشت. او روی آن نوشته بود: راس و فرانک.
راس و فرانک دوستان نزدیک و طرفداران پروپاقرص جیمی هافا بودند. فرانک درشت و قوی هیکل تاحدی به جیمی نزدیک و درباره قانون و بابی کندی به او وفادار بود که جیمی عملا فرانک را عضوی از خانواده خودش می دانست.
آن روز، کنار دریاچه، اعضای خانواده از این حقیقت هراس داشتند که فقط دوستی نزدیک و قابل اعتماد می توانسته به اندازه ای به جیمی هافا نزدیک شود که بلایی سر او بیاورد؛ آن هم جیمی هافای محتاط و گوش به زنگی که کاملا از وجود دشمنان خطرناکش آگاه بود. و آن روز، راس و فرانک، فرانک شیرن، از عوامل مافیا و ملقب به ایرلندی، و راسل بوفالینو ملقب به مک گی، به مظنونین اصلی عجیب ترین پرونده ناپدید شدن در تاریخ آمریکا تبدیل شدند.
تمام کتاب ها و تحقیقات مهم درباره ناپدید شدن هافا ادعا کرده اند که فرانک شیرن ملقب به ایرلندی، یکی از طرفداران وفادار هاقا در جمع کامیونداران، به دوست و بزرگ خود خیانت کرده. این تحقیقات مدعی هستند که شیرن دسیسه چین و عامل جنایت بوده و در صحنه قتل حضور داشته، از طرفی برنامه ریزی و تأیید قتل کار راسل بوفالینو ملقب به مک گی بوده است. در میان این تحقیقات کتاب های دقیقی هم وجود دارند: جدال های هافا نوشته خبرنگار محقق دن مولدیا، کامیون داران نوشته مؤسس شبکه کورت تی وی - استیون بریل و هافال نوشته پروفسور آرتور اسلون.
7 سپتامبر 2001، بیش از بیست و شش سال پس از شروع این معما، یکی از اعضای خانواده های که به همراه مادر و خواهرش در خانه کنار دریاچه حضور داشته و این موقعیت وحشتناک را تجربه کرده، نشستی خبری برگزار کرد. پسر هافا - رئیس اتحادیه کامیون داران - جیمز پی هافا، امیدوار شده بود شاید به خاطر کشف جدیدی درباره ناپدیدشدن پدرش، به اطلاعات بیشتری دست پیدا کند. اف بیآی اعلام کرده بود آزمایش دی ان ای روی یک تار مو مشخص کرده که هانا داخل خودرویی که سال ها مشکوک به استفاده در این قتل بوده حضور داشته است. خبرنگار ارشد فاکس نیوز، اریک شان، از جیمز پرسید آیا فکر می کند پدرش توسط یکی از مظنونین پرونده به نشستن توی ماشین دعوت شده باشد؟ جیمز با بررسی فهرست افراد مظنون، به نشانه عدم موافقت سرش را تکان داد و گفت: نه، پدرم اینها رو نمی شناخته. وقتی شان پرسید آیا ممکن است فرانک شیرن پدرت را به نشستن توی ماشین دعوت کرده باشد، جیمز به نشانه موافقت سرش را تکان داد و گفت: بله، پدرم حاضر بود با فرانک توی یه ماشین بشینه.
در انتهای نشست، جیمز به رسانه ها گفت امیدوار است این پرونده با اعتراف پیش از مرگ یکی از مظنونین حل شود. در آن زمان، تنها مظنون زنده فرانک شیرن بود و به قدر کافی هم پیر شده بود تا بتواند اعتراف پیش از مرگ داشته باشد. این نشست خبری چهار روز قبل از وقایع 11 سپتامبر 2001 برگزار شد. برای همین، قرار حضور جیمز در برنامه زنده لری کینگ در هفته بعد لغو شد.
یک ماه بعد و در حالی که ماجرای هافا کاملا از صدر جریانات روز خارج شده بود، تنها دختر جیمی هافا - قاضی باربارا کرانسر - از دفترش واقع در سنت لوئیس به فرانک شیرن تلفن زد. قاضی کرانسر، به سبک پدر افسانه ای اش، سریع رفت سراغ اصل مطلب و شخصأ از فرانک تقاضا کرد با اعتراف به آن چه می داند، کمک کند که خانواده هافا پرونده را ببندند. او گفت: کار درست رو انجام بده! شیرن طبق توصیه وکیلش هیچ حرفی نزد و محترمانه کرانسر را به وکیلش ارجاع داد.
این اولین تماس یا درخواست مکتوب قاضی باربارا کرانسر از ایرلندی برای باز کردن قفل رازهای درونش نبود. 6 مارچ 1995، باربارا خطاب به فرانک در نامه ای نوشت:
شخصا معتقدم افراد بیشماری که خود را دوستان وفادار جیمز آر هافا به حساب می آورند، می دانند چه اتفاقی برای او افتاده، کار چه کسی بوده و چرا این جنایت رخ داده است. این حقیقت که حتی یک نفر از آن ها هم چیزی به خانواده ما نگفته - حتى اگر قسم سکوت خورده باشند . برای من رنج آور است. من یقین دارم شما یکی از همان هایید.
25 اکتبر 2001، یک هفته بعد از تماس تلفنی باربارا، فرانک شیرن یا همان ایرلندی که هشتادوچندساله بود و به کمک واکر راه می رفت، در منزلش دیداری داشت. مهمانانش دو مأمور جوان اف بیآی بودند که محبت آمیز، آرام و محترمانه با این مرد کهنسال رفتار می کردند. آن دو امیدوار بودند فرانک در اثر کهولت سن کمی آرام یا حتی پشیمان شده باشد. آن ها دنبال همان اعتراف پیش از مرگ بودند. گفتند جوان تر از آن اند که وقایع را به خاطر داشته باشند اما تا به حال هزاران صفحه از مدارک پرونده را مطالعه کرده اند. صادقانه درباره آخرین تماس فرانک و باربارا، که قبل تر با باربارا درباره اش صحبت کرده بودند، حرف هایی زدند. اما متأسفانه شین همان کاری را کرد که از 30 جولای 1975 - روزی که جیمی هافا ناپدید شد . تا به این لحظه تکرار کرده بود. او باز هم مأموران اف بیآی را به وکیلش ارجاع داد: دادستان سابق ناحیه فیلادلفیا، جناب اف امت فیتزپتریک اف بی آی بعد از این که پیروز نشد شیرن را متقاعد به همکاری کند، در تاریخ 2 اپریل 2002 گفت که پرونده شانزده هزار صفحه ای خود را به طور کامل تحویل دادستانی میشیگان، و هزاروسیصدوسی صفحه از آن را هم در اختیار رسانه ها و دو فرزند هافا قرار داده است. محکومیت فدرالی ای در کار نبود. بالاخره بعد از حدود بیست و هفت سال اف بیآی از ادامه دادن به بررسی پرونده دست کشید.
3 سپتامبر 2002، تقریبا یک سال بعد از نشست خبری پسر جیمی هافا، ایالت میشیگان هم از ادامه کار دست کشید و با عرض تسلیت به فرزندان او، پرونده را مختومه گفت.
نقل شده که دادستان منطقه میشیگان، دیوید گورسیکا، در نشست خبری ای که به همین منظور برگزار شده بود، گفته: متأسفانه این پرونده مثل یک رمان جنایی ست که فصل آخرش نوشته نشده.
شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی جنایی است ولی رمان نیست. کتابی ست مستند براساس مصاحبات رو در رو با فرانک شیرین که معمولا روی نوار ضبط شده اند. اولین مصاحبه را سال 1991، در خانه شیرن انجام دادم؛ یعنی مدتی بعد از آن که من و همکارم توانستیم با استناد بر شرایط نامناسب جسمانی، او را زودتر از موعد از زندان آزاد کنیم. دقیقا بعد از آن جلسه بود که نظر شیرن درباره ذات بازپرسی گونه مصاحبه ها عوض شد و دیگر همکاری نکرد. او بیشتر از آن چه خودش می خواست اعتراف کرده بود. آخرسر به او گفتم اگر باز هم نظرش عوض شد و خواست همکاری کند، خبر بدهد.
سال 1999، دخترهای شیرن برایش دیدار خصوصی با اسقف هلدوفور از کلیسای سنت دوروتی فیلادلفیا را ترتیب دادند. شیرن با اسقف دیدار کرد و اسقف برایش درخواست مغفرت کرد تا او بتواند در گورستان کاتولیک ها دفن شود.
فرانک شیرن به من گفت: باور دارم بعد از مرگ چیزی وجود داره. اگه هنوز شانسی داشته باشم،نمی خوام از دستش بدم. نمی خوام روزنه امید رو ببندم.
بعد از دیدار با اسقف بود که شیرن با من تماس گرفت و دعوت کرد او را در دفتر وکیلش دیدار کنم. در آن جلسه، شیرن قبول کرد به سؤال های من پاسخ دهد و گفت و گوها دوباره شروع شد و تا چند سال ادامه داشت. من در جلسات مصاحبه از تجربیات قبلی خودم به عنوان دادستان پرونده های قتل و اعدام، مدرس روش های طرح سؤال از شاهد در دادگاه، پژوهشگر در زمینه بازپرسی، و نگارنده مقالات بسکمک در ارتباط با قانون حذف دلایل مکتسبه در دادگاه عالی ایالات متحده استفاده کردم.
ساعات زیادی را با ایرلندی می گذراندم: دیدن افراد منسوب به مافیا، رفتن به دیترویت برای بازدید صحنه ناپدیدشدن هافا، رفتن به بالتیمور برای دیدن جایی که شیرن دو محموله غیرقانونی اش را تحویل داده بود، دیدار با وکیل شیرن، خانواده و دوستانش و شناخت بیشتر مردی که پشت ماجرا بود. ساعات زیادی را پشت تلفن یا حضوری صرف تهیه و تنظیم منابعی کرده ام که این کتاب را شکل داده اند.
معمولا اولین قانون یک بازپرسی پیروز این است که باور داشته باشید مظنون واقعه می خواهد اعتراف کند، حتی وقتی انکار می کند یا دروغ می گوید. داستان فرانک شیرن هم همین بود. قانون دوم این است که فرد را مشغول صحبت کردن کنید که این مورد هم اصلا در مورد ایرلندی سخت نبود.
بگذارید واژه ها جریان پیدا کنند تا حقیقت خود راهش را به بیرون بیابد. بخشی از وجود فرانک شیرن مدت ها بود که می خواست سنگینی این راز را از سینه اش بردارد. سال 1978 شایعه شده بود که فرانک شیرن در حالی که احتمالا تحت تأثیر نوشیدنی های الکلی بوده، از طریق تلفن به استیون بریل، نویسنده کتاب کامیون داران، همه چیز را اعتراف کرده. اف بیآی معتقد بود شیرن برای بریل اعتراف کرده و به بریل فشار می آورد که نوار آن مکالمه را تحویل دهد. دن مولدیا، نویسنده کتاب جدال های هافا، در مقاله ای نوشته بود که یک روز موقع صرف صبحانه در رستوران هتل، بریل به او گفته نواری از اعتراف فرانک شیرن در اختیار دارد. اما بریل احتمالا برای این که به شاهدی که نیازمند کنترل است تبدیل نشود، با زیرکی داشتن چنین مدرکی را علنا در نیویورک تایمز انکار کرد.
بر همین اساس، در طول تمام فرآیند سخت مصاحبه ها، سعی شد حقوق شیرن محفوظ بماند تا صحبت هایش در دادگاه قابل پیگیری قضایی نباشد.
هر فصل از کتاب که نوشته می شد، فرانک شیرن آن را می خواند و تأیید می کرد. در پایان هم تمام متن را دوباره خواند و تأیید کرد.
14 دسامبر 2003 فرانک شیرن از دنیا رفت. شش هفته قبل، در دوره آخر بیماری اش، برای آخرین بار با او که روی تخت بیمارستان بود، مصاحبه ای ضبط کردم. او گفت اعتراف کرده و در حضور یک کشیش مراسم مذهبی را به جا آورده است. فرانک شیرن عمدأ و بدون توجه به زوایای قضایی صحبت هایش، در یک لحظه که من آن را لحظه حقیقت می نامم، به دوربین نگاه کرد، یک نسخه از شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی را در دست گرفت و پای تمام چیزهایی که قرار است در این کتاب بخوانید ایستاد؛ از جمله نقشش در اتفاقی که در 30 جولای 1975 برای جیمی هافا افتاد.
روز بعد، تقریبا یک هفته قبل از این که توان حرکت کردن را از دست بدهد، از من خواست با او دعا بخوانم، دعاهای ربانی و درود بر مریم مقدس و ما باهم دعا خواندیم.
لازم است این را بگویم که صحبت های فرانک شیرن قابل پیگیری در محکمه افکار عمومی هستند و شما به عنوان خواننده این کتاب می توانید آن ها را به عنوان بخشی از تاریخ معاصر قضاوت کنید.
کلیت این کتاب داستان زندگی خاص و جالب فرانک شیرن است؛ این ایرلندی شوخ طبع که به عنوان کاتولیکی متدین تربیت شده بود و کودکی اش را در رکود بزرگ دهه سی گذرانده بود، قهرمان آبدیده نبرد در جنگ دنیای دوم، از مسئولان بلندپایه در اتحادیه بین المللی کامیونداران، مردی که رودی جیولیانی براساس قانون ریکو او را متهم به همکاری با کمیته لا کوسا نوسترا کرد، یکی از دو غیرایتالیایی ای که در فهرست بیست و شش نفره جیولیانی از افراد مافیا - شامل رؤسای خانوده های بونانو، جنوویست، کلمبو، لوکیزی 24، شیکاگو، میلواکی و بسکمک از رؤسای زیردست آن ها به حضور داشت، تبهکاری با سابقه محکومیت، عامل مافیا، شخصیتی فوق العاده مقاوم، و پدر چهار دختر و پدربزرگی محبوب.
به خاطر تمام ابعاد مثبت زندگی فرانک شیرن، مثل خدمت سربازی اش در دوران جنگ و علاقه و محبتش نسبت به فرزندان و نوه هایش، در تشییع جنازه ایرلندی شرکت کردم و زیر تابوت سبزش را در راه قرار دریافت در آرامگاه ابدی گرفتم.
این فصل آخر داستان غم انگیز جیمی هافاست؛ جنایتی که تمام افراد مرتبط با آن، از جمله عاملین جنایت، و به خصوص فرزندانش که به دنبال روشن کردن سرنوشت پدرشان بودند را زجر داد و لحظه ای رهایشان نکرد.
منبع: یک پزشک